نازنين زهرا شجاعینازنين زهرا شجاعی، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره
نیوشا شجاعینیوشا شجاعی، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

دختر گلم نازنين زهرا و نیوشا

بدون عنوان

دخترکم عزیزم من دیگه سرکار نمیرم برای همین هر وقت بتونم برات مطلب میزارم عزیز از فردا میخواهی بری مهدکودک قشگلم امیدوارم همیشه موفق بشی دوست دارم دخترم
9 مهر 1395

دختر

دختر نازم روزت مبارک خیلی زیاد دوست دارم با تو هست که این روزها قابل تحمل است
17 مرداد 1395

بدون عنوان

سلام بر دختر ناز مامان دخترم الان خرداد ماه است هوا گرم هست دختر نازم شيطونی ميکنی درست هر عصر با دوچرخه ات ميری توی کوچه بازی ميکنی دختر نازم خيلی لجبازی فقط ميگی خودت همه رو ميزنی فرق نميکنه کی باشه فقط ميگی حرف حرف من اميدوارم بزرگ بشی و دختر خوبی بشی دختر نازم من و تو بابا خيلی خوشبختيم چون هر سه تامون  همديگه رو خيلی دوست داريم و تو هم دختر لوس بابايی هستی دخترم نميدونم کی اين وبلاگت و ميخونی ولی دوست دارم هر زمان خوندی بدونی خيلی خيلی دوستت دارم ...
19 خرداد 1395

خدایا

توکل بر خدایت کن ، کفایت میکند حتما ... اگر خالص شوی با او ، صدایت میکند حتما ... اگر بیهوده رنجیدی ، از این دنیای بی رحمی ؛ به درگاهش قناعت کن ، عنایت میکند حتما ... دلت درمانده میمیرد ، اگر غافل شوی از او ؛ به هر وقتی صدایش کن ، حمایت میکند حتما ... خطا گر میروی گاهی ، به خلوت توبه کن با او ؛ گناهت ساده میبخشد ، رهایت میکند حتما ... به لطفش شک نکن گاهی ، اگر دنیا حقیرت کرد ؛ تو رسم بندگی آموز ، حمایت میکند حتما ... اگر غمگین اگر شادی ، خدایی را پرستش کن ؛ که هر دم بهترینها را ، عطایت میکند حتما ...
24 فروردين 1395

دخترم

عزیزترینم,فرزندم  من مادرت هستم... من با عشق, با اختیار, با اگاهی تمام پذیرفته ام که مادرت باشم  تا بدانم خالقم چگونه مخلوقش را دوست میدارد هدایت میکند و در برابر خواسته های تمام نشدنی اش لبخند میزند و در اغوشش میگیرد, من یک مادرم هیچ کس مرا مجبور به مادری نکرد...  من به اختیار مادر شدم تا بدانم معنی بی خوابی های شبانه را تا بیاموزم پنهان کردن درد را پشت همه حجم سکوتی,که گاه از خودگذشتگی نامیده میشود...  تا بدانم حجم یک لبخند کودکانه ات می تواند معجزه زندگی دوباره ام باشد... من نه بهشت می خواهم نه اسمان و نه زمین ...  بهشت من زمین من و زندگیم نفس های ارام کودک...
23 فروردين 1395

95/01/18

دختر خوشکلم خونه عزيز بوديم من و بابا تازه از سرکار اومده بوديم ساعت4عصر بود عزيز چای درست کرده بود تو هم گفتی چای ميخوام بهت داديم بابا جون يه قند کوچک بهت داد وقتی ما سرگرم حرف بوديم تو دور از چشم همه يه قند بزرگ کردی دهنت قند توی گلوت گير کرده بود هر کاری کرده ايم بيرون نميومد آخرش خاله ثريا با ناخنش قند رو فرستاد پايين گلوت زخمی شده بود ولی بازم جای شکرش باقی هست که هستی دختر نازم خدا دوباره تو رو به ما بخشيد خدايا شکرت هزاران بار شکرت
23 فروردين 1395

خاطرات نوروز95

دختر نازم سلام عزيز مامان سال94 با همه خوبی ها و بدی هاش به پايان رسيد سال جديد با   دايی ميثم و خاله مژگان و امير سام کوچلو وعزيز رفتيم مشهد بعد رفتيم شمال و بعد هم قم 10 روزی گشتيم واقعا خوش گذشت هم به خاطر اينکه تو دختر نازم کنارم بودی هم دور از کرمان دختر خوشگلم خيلی زياد دوست دارم با تمام وجود .اينم عکس های نوروز95 ...
23 فروردين 1395