نازنين در جشن نيمه شعبان
مهدی جان... اگر روزي رسد دستم به دامانت ... كنم جان را به قربانت ...
نویسنده :
مامانی
11:48
بدون عنوان
دخترم نازنين ،عزيزم الان ديگه راه رفتنت که مثل فرفره شده بايد دنبالت بيايم وحرف زدنت چند تا میگی و برای خودت حرفهای عشق و زيبا ،ديشب مريض شده ای خيلی اذيت کرده ای نمی دونم حالت چطور شده ولی فکر کنم مال دندونتات باشه،دخترم دائم میری خونه عزيز و همه اونها را دوست داری ديشب عزيز اينها اومدن خونه ما کلی گفتيم، خنديده ايم با بابا بزرگت بازی کرده ای کلماتی که ميگی بابايی،مامانی،دد،عزيز،نازنين،آشغال،آبو،پ پ، خيلی دوست دارم نازنين ...
نویسنده :
مامانی
9:51
فرزند عزیزم
آن زمان که مرا پیر و ازکار افتاده ی افتی، اگر هنگام غذا خوردن لباس ... هایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است صبور باش و درکم کن یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت عوض کنم برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف ک نم... وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز...
نویسنده :
مامانی
11:34
خدا خواست
تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی و بهترین غزل توی دفترم باشی تو آمدی که بخندی ، خدا به من خندید و استخاره زدم ، گفت کوثرم باشی خدا کند که ببینم عروس گلهایی خدا کند که تو باغ صنوبرم باشی ...
نویسنده :
مامانی
10:26
نور چشمهای مامانی
اينم دختر نازم
نازنين زهرا در حال قران خواندن
بیاید بیاید ، بچه ها یه حرف دارم با شما قرآن کتاب دینه کتاب مسلمینه قرآن کلام خداست راهنمای شماست قرآن را حفظش کنید خود را با ارزش کنید از حفظ قرآن ما خشنود می شه خدا پاداش حفظ قرآن هست بهشت و رضوان ...
نویسنده :
مامانی
12:44