نازنين زهرا شجاعینازنين زهرا شجاعی، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره
نیوشا شجاعینیوشا شجاعی، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

دختر گلم نازنين زهرا و نیوشا

دخترهای گلم برام دعا کنید

سلام به دخترهای گلم نازنین و نیوشا عزیزای مامان قلب شما مهربون و بدون گناه است برام دعا کنید که همیشه در هر شرایط موفق باشیم عزیزای مامان امروز  دو روز است سینه ام درد میکنه فردا نوبت دکتر دارم برام دعا کنید چیزی نباشه
3 اسفند 1400

29 بهمن

روز پنجشنبه28 همن بعد از کار در شرکت من و بابا آمدیم خانه با هم رفتیم رفسنجان خانه محسن شهریاری همکار بابا شب هم آنجا خوابیدیم به خاطر اینکه دایی محسن صبح آش درست میکنه خیلی شلوغ بود  صبح هم از خواب بیدار شدیم رفتیم بازار رفسنجان برای هر دوتا تون کفش خریدم و لباس خریدم بعد با هم رفتیم آش خوردیم واقعا برای اولین بار با چند نفر هم سن سالهای خودت بازی کردی به هر دوتاتون خوش گذشت
30 بهمن 1400

خدایا دوستت دارم

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمْ ﻧــﻤــﻴﺪﺍﻧﻢ ﮐُــﺠــﺂ؟ ﮐـِـﮯ؟ ﮐُـــــــــﺪﺍﻡ ﺭﻭﺯ؟ ﭼـــه  ﺷُــﺪ؟ ﮐـــﮧ ﻳﺎﺩﺕ ﺍﺯ ﺩَﺳـﺘــﻢ ﺍُﻓــﺘــﺂﺩ ﻭ ﺣــﺂﺻـِـﻠَــــش ﺗــﻤــﺂﻡ ِ ﺯَﻣــﯿــﻦ ﺧــﻮﺭﺩﻧﻬـﺎﻳﻢ ﺍﺳــﺖ! دلم ﻣــﮯ ﺧــﻮﺁﻫَــﺪ ﺁﺭاﻡ ﺻـِـﺪﺍﻳَﺖ ﮐُــﻨَــﻢ:  ” ﺍﻟﻠّﻬُﻤـَّ ﯾـﺎ ﺷـﺎﻫـِﺪَ ﮐُـﻞِّ ﻧـَﺠْـﻮﻯ “  ﻭ ﺑـِـﮕـــــــــﻮﯾَــﻢ ﺗــﻮ ﺧــﻮﺩ ِ ﺁﺭاﻣـِـــــــــﺸــﮯ ﻭ ﻣـَـﻦ ﺧــﻮﺩ ِ ﺧــﻮﺩ ِ ﺑــﯿــﻘَــﺮﺁﺭ… ﺧﺪﺍﯾــــــﺎ ! ﺧــــﺮﺍﺑﺖ ﻣﯽ ﺷــــﻮﻡ ﻣﺮﺍ ﻫﺮ ﮔــــﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧـــــﻮﺍﻫﯽ ﺑﺴـــــﺎﺯ .  ” ﺍِﻟﻬـــــﯽ ﻭَ ﺭَﺑـّــــﯽ ﻣَﻦْ ﻟـــــﯽ ﻏَﯿْﺮُﮐـْـــ “ ...
27 بهمن 1400

پدر روزت مبارک26 بهمن

دخترهای نازم سلام امروز روز مرد است صبح چون سرکار نباید بریم تا ساعت11 خواب بودیم وقتی بیدار شدیم با هم صبحانه خوردیم و بعد شما عزیزها را بردم حمام عصرهم رفتیم خانه بابا ماشالله دایی صادق و دایی فتح الله و پیام هم آمدند انجا تا ساعت 2 شب هم نشستیم الان که اومدم سر کار خیلی خسته ام راستی برای روز مرد هم برای بابا یه بلوز و شلوار خریدیم روزش مبارک امیدوارم هم سایه بابا ماشالله هم سایه حشمت جان همیشه بالا سر ما باشد
27 بهمن 1400

25 بهمن روز ولنتاین

سلام دخترهای گلم صبح مثل همه روزها از خواب بیدار شدیم رفتیم شرکت  چون فردا روز مرد هست برای آقایون شرکت یه جشن کوچک گرفتیم روز خوبی بود بعد با سرویس رفتم  کنار بابا جون وقتی نشستم توی ماشین بابا برای اولین ولنتاین در زندگی برام کادو فریده بود وای از کاری کرده بود خوشحال شده ام ممنون عزیزم بعد از اون هم رفتیم برای روز پدر برای بابا ماشا الله یه دستگاه فشار سنج خریدیم وقتی هم اومدیم خانه تو برای بابا یه نامه زیبا نوشتی که ارزشش اندازه دنیا دارد شب هم تا ساعت1 بیدار بودیم  ...
27 بهمن 1400

دفتر خاطرات

دیروز بابا اضافه کار بود هوا هم خیلی سرد بود ولی به عشق تو رفتم از شرکت برات دفتر خاطرات خریدم وتا ساعت 6 حیران بودم وقتی بابا از سر کار اومد گفت چرا توی سرما رفتی الان هم با بابات قهر هستم
24 بهمن 1400

خاطرات22 بهمن

سلام دخترهای نازم ما چون کل هفته درگیر درس نازنین و آشپزی هستیم و ساعت کاری تا4 است خسته هستیم ک جمعه کنار هم در حال تمیز کردن هستیم ماشالله نیوشا که فقط بلد هست بریزه نیوشا دختر م خیلی مامان را اذیت میکنی دیشب رفتیم خانه عزیز بابا خیلی به من چسبیدی از وقتی رفتم سر کار بهونه گیر هم شده ای امیدوارم بزرگ بشی خوب بشی تا ساعت 12 شب اونجا بودیم وقتی هم اومدیم ماشالله تو تا ساعت3 شب بیدار بودی الان که سر کار هستم 🤕خیلی خوابم میاد🤒 عکس گرفتن نیوشا از خودش ...
23 بهمن 1400