دختر نازم ديروز تولدت بود چون مامان و بابا سرکار بودند و عصر هم دعای کميل خونه عمو حسين بود برای همين روز بعد رو برای تو جشن گرفتيم صبح وقتی از خواب بيدار شدهای بعد از خوردن صبحانه با دخترم رفتيم کرمان و بردمت پارک و بعد از آن رفتيم نهار خورديم و بعدش رفتيم خونه عزيز تو با احسان و آيناز بازی کرده ای ساعت7 شب هم رفتيم شهربازی صالح المهدی و يک عالمه بازی کرده ای آخر از همه هم کيک تولدت رو برات خريديم و رفتيم خونه با عمه ها يه جشن کوچک برات گرفتيم امروز روز تو بود از صبح تا ساعت11 شب فقط به تو رسيديم آخه منو بابايی فقط تورو دوست داريم عزيز دل مامان و بابا تولدت مبارک جای عزيز و بابا ماشاءالله خالی آخه اونها رفتند کربلا ...