نازنين زهرا شجاعینازنين زهرا شجاعی، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره
نیوشا شجاعینیوشا شجاعی، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

دختر گلم نازنين زهرا و نیوشا

عکس

عروس امید عمو(پسرعموی مامان) عروس امید عمو(پسرعموی مامان) مهمونی خونه همکار بابا عمو مجید با دایی میثم رفتیم رفتیم  روستای جهانجان و آب بازی و درست کردن مرغ بریان در آتش نیوشا خانم و لباس های محرمی ...
3 مرداد 1402

خاطرات 8و9 تیر1402

سلام قرار بود با بابا بریم بگریدم اما کنسل شد شب هم رفتیم شهربازی خوش گذشت چون شما بازی کردید و ازدلتون در امد دخترهای گلم زندگی خیلی سخت شده هم از نظر اقتصادی هم از بقیه موارد امیدوارم به خوبی این روزها تموم بشه ...
10 تير 1402

پیمان فوت کرد

سلام از امروز خاطراتم را خودم بنویسم من « نازنین زهرا »هستم 🌹 پیمان پسر عموی پدرم است او در آمریکا زندگی می کرد. وقتی فهمیدم واقعا ناراحت شدم . من یک بار او را   دیدم و همین عیدی بود برای هم من اولین بار بود و هم آخرین بار 😢 .  او در برابر تیر اندازی در آمریکا فوت کرد . وقتی پیمان خانه گفت :«من میروم به لب ساحل و رفت و آنجا دو نفر با هم دعوا کردند و 400نفر را کشتند و یکی از آنها پیمان بوده است وما دیروز رفتیم در تالار «شقایق» برای پرسه مرهوم پیمان شجاعی در آنجا سرودهای آمریکایی خواندیم و دعا های مخصوص خودشان را بر لفظ آوردیم 🌹
14 خرداد 1402

خدا

در هیاهوی زندگی دریافتم ؛ چه بسیار دویدن ها،که فقط پاهایم را از من گرفت در حالی که گویی ایستاده بودم ، چه بسیار غصه ها،که فقط باعث سپیدی موهایم شد در حالی که قصه ای کودکانه بیش نبود ، دریافتم،کسی هست که اگر بخواهد “می شود” و اگر نخواهد “نمی شود” به همین سادگی … کاش نه میدویدم و نه غصه می خوردم فقط او را می خواندم و بس … ...
24 ارديبهشت 1402

سال1402

امیدوارم سال خوبی کنارشما دخترهای گلم داشته باشیم همیشه عشقم کفش هات برعکس میپوسی دوستتون دارم😀 اول روزهای عید رفتیم بندر و آخرهای عید هم رفتیم بم و ارگ جدید خوب بود ...
24 ارديبهشت 1402

خدایا ممنونم

توبزرگ میشوی وبزرگتر.... ومن هرروز دلتنگ روزهای کودکی ات میشوم روزهای نوزادی ، روزهایی که به غیر از آغوش من ماْوایی نداشتی. دلتنگ روزهایی هستم که به سرعت سپری شد. خیلی زود گذشت.روزی که خدا یک فرشته را به من هدیه داد تا زین پس نگهدار او باشم. امانتدار خدا هستم تا از تو پاسداری کنم. ...
8 اسفند 1401

مسابقات کشوری5 اسفند1401

دختر نازم در تاریخ3 اسفند شما و بابا به تهران رفتید با گروه چرتکه من و نازنین هم کرمان بودیم اون حا برات خیلی خوش گذشت اما امتحان قبول نشدی هر سه نفری بردند همدانی بودند دختر نازم تو لایق بهترین ها هستی نمیدونم اما باید تلاشت را بیشتر کنی موفق بشی الهی بابا میگفت مربی ات خیلی ناراحت بود چون تو خیلی تلاش کردی امیدوارم بود که موفق بشی دورت بگردم که ناراحت بودی اشکال نداره همین که با این سن کم تونستی بری برای من افتخار هستمن و نازنین هم این سه روز خونه عزیز کرمانی بودیم و نازنین جان رفت لباس خرید برای عیدش  وقتی خبر رسید موفق نشدی حال همه بد بود همه ناراحت نازنین گریه میکرد من خودم هم باور نمیکردم برنده نشی ...
6 اسفند 1401

ورود نیوشا جان در مسابقات کشوری

دیروز5/11/1401در سرکار به دلیل نبود پسته اوضاع خراب هست شاید شرکت را چند ماه تعطیل کنن واقعا ناراحت بودو خسته با این اوضاع مملکت بیکار هم بشیم دیگه واویلا هست با ناراحتی تمام رفتم کلاس نیوشا جان تا باباش بیارش وقتی نیوشا کلاس بود خانم مهدی گفتند که نیوشا جان برای مسابقات کشوری انتخاب شده خستگی کار از تنم بیرون رفت واقعا خوشحال شدم یعنی میشه تو مدال کشوری چرتکه را بیاری و موفق باشی امیدوارم همیشه موفق باشی قرار هست یک ماه دیگه چنین روزی در تهران تو مسابقات بدی به امید پیروزی
6 بهمن 1401

دخترم

دخترم ! در زندگی به هیچکس اعتماد نکن…!!! آینه با تمام یک رنگیش دست چپ و راست را به تو اشتباه نشان می دهد….!!! ...
28 دی 1401