دوری
دختر نازم نازنين ديروز عمو حجت و عمه فرشته بعد از خواب عصر آمدند دنبالت و بردن تو رو به گردش دلم برات يک ذره شده بود هر چی من و بابا به اين ساعت نگاه کرديم نيامدی و شب ساعت1 آمده بودی چون برقهای ما خاموش بودند آنها فکر کردند ما خوابيديم برای همين تو را نياورده بودند خانه ديشب داشتم ديوانه ميشدم بالشت تو رو گرفتم توی بغلم و خوابيدم من اصلا نمیتونم بدون تو زندگی کنم خيلی دلم برات تنگ شده دوست دارم عزيز دلم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی