95/01/18
دختر خوشکلم خونه عزيز بوديم من و بابا تازه از سرکار اومده بوديم ساعت4عصر بود عزيز چای درست کرده بود تو هم گفتی چای ميخوام بهت داديم بابا جون يه قند کوچک بهت داد وقتی ما سرگرم حرف بوديم تو دور از چشم همه يه قند بزرگ کردی دهنت قند توی گلوت گير کرده بود هر کاری کرده ايم بيرون نميومد آخرش خاله ثريا با ناخنش قند رو فرستاد پايين گلوت زخمی شده بود ولی بازم جای شکرش باقی هست که هستی دختر نازم خدا دوباره تو رو به ما بخشيد خدايا شکرت هزاران بار شکرت
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی