نازنين زهرا شجاعینازنين زهرا شجاعی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره
نیوشا شجاعینیوشا شجاعی، تا این لحظه: 5 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

دختر گلم نازنين زهرا و نیوشا

دخترم

عزیزترینم,فرزندم  من مادرت هستم... من با عشق, با اختیار, با اگاهی تمام پذیرفته ام که مادرت باشم  تا بدانم خالقم چگونه مخلوقش را دوست میدارد هدایت میکند و در برابر خواسته های تمام نشدنی اش لبخند میزند و در اغوشش میگیرد, من یک مادرم هیچ کس مرا مجبور به مادری نکرد...  من به اختیار مادر شدم تا بدانم معنی بی خوابی های شبانه را تا بیاموزم پنهان کردن درد را پشت همه حجم سکوتی,که گاه از خودگذشتگی نامیده میشود...  تا بدانم حجم یک لبخند کودکانه ات می تواند معجزه زندگی دوباره ام باشد... من نه بهشت می خواهم نه اسمان و نه زمین ...  بهشت من زمین من و زندگیم نفس های ارام کودک...
23 فروردين 1395

95/01/18

دختر خوشکلم خونه عزيز بوديم من و بابا تازه از سرکار اومده بوديم ساعت4عصر بود عزيز چای درست کرده بود تو هم گفتی چای ميخوام بهت داديم بابا جون يه قند کوچک بهت داد وقتی ما سرگرم حرف بوديم تو دور از چشم همه يه قند بزرگ کردی دهنت قند توی گلوت گير کرده بود هر کاری کرده ايم بيرون نميومد آخرش خاله ثريا با ناخنش قند رو فرستاد پايين گلوت زخمی شده بود ولی بازم جای شکرش باقی هست که هستی دختر نازم خدا دوباره تو رو به ما بخشيد خدايا شکرت هزاران بار شکرت
23 فروردين 1395

خاطرات نوروز95

دختر نازم سلام عزيز مامان سال94 با همه خوبی ها و بدی هاش به پايان رسيد سال جديد با   دايی ميثم و خاله مژگان و امير سام کوچلو وعزيز رفتيم مشهد بعد رفتيم شمال و بعد هم قم 10 روزی گشتيم واقعا خوش گذشت هم به خاطر اينکه تو دختر نازم کنارم بودی هم دور از کرمان دختر خوشگلم خيلی زياد دوست دارم با تمام وجود .اينم عکس های نوروز95 ...
23 فروردين 1395

آرامش زندگی

  آرامش زندگی هر مردی احتیاج به چهار زن دارد تعجب نکنید اولین زن مادر اوست زنی که با مهربانی او را بزرگ می‌کند و به او راه رفتن را یاد می‌دهد با عشق به او حرف زدن و راه درست زندگی را نشان می‌دهد زن دوم خواهر اوست که با او غیرت را یاد می‌گیرد و هم‌بازی شدن را زن سوم همسر اوست کسی که عشق را با او تجربه می‌کند همراه شدن و یکی شدن اما آخرین زن و از همه مهم‌تر دختر اوست که دنیا را با او تجربه می‌کند   ...
3 اسفند 1394

بابا

کودکی، دخترکی موقع خواب ، سخت پاپیچ پدر بود و از او میپرسید: زندگی چیست؟ پدرش از سر بی صبری گفت: زندگی یعنی عشق.... دخترک با سر پرشوری گفت: عشق را معنی کن؟؟!!!! پدرش داد جواب: بوسه ی گرم تو بر گونه ی من دخترک خنده برآورد ز شوق گونه های پدرش را بوسید زان سپس گفت: پدرم... عشق اگر بوسه بُود بوسه هایم همه تقدیم تو باد....! ...
23 دی 1394

بدون عنوان

به " تـــــــــــــو " کـــــه میرســـــم ...!   مکـــث میکنـــــم ...!   انگـــــار در " زیباییــ ــت " چیـــــزی را ,   جـــــا گذاشتـــــه ام !   مثلــــــــــا"...   در صـــ ــدایت ... آرامـــــ ـــش   در چشـ ــــم هایـــــت ... زندگـــــ ـــی ...
23 دی 1394